آیا می خواهید ازدواجی مناسب داشته باشید.
آیا می خواهید همسر دلخواه و مناسبتان شما را بیابید.
آیا می خواهید نامزد دلخواهتان شما را انتخاب کند و به زودی با هم ازدواجی مناسب و با دوام داشته باشید.
کتاب « دختران بخوانند »
کتابی برای دختر ها و پسر هایی که در شِرُف ازدواج هستند.
به خواستگارتان بگویید، بله !
به خواستگارتان بگویید، نه !
اگر می خواهید به زودی ازدواجی مناسب داشته باشید.
اگر می خواهید تجربیات واقعی دختران را بخوانید.
اگر می خواهید داستان های تلخ و شیرین دخترهای جوان را بخوانید.
اگر واقعا به دنبال ازدواج مناسب خودتان هستید.
کتاب « دختران بخوانند »
بهترین کتاب در زمینه شناخت و حل مشکلات ازدواج.
راز هایی درباره زندگی، که هر زنی باید بداند.
آنچه زنان می خواهند مردان بدانند.
چگونه به همسر خود عشق بورزیم.
روش هایی عالی برای اینکه بامرد دلخواه تان آشناشوید و ازدواج کنید.
روش هایی عالی برای اینکه همیشه عاشق بمانید.
هنر عشق ورزیدن، وحدت در عین تفاوت، برقراری ارتباط، ارتباط هدفمند.
چگونه به همسر خود عشق بورزیم ( آنچه دخترها و پسرها باید بدانند )
از همسرتان مراقبت کنید.
مراقبت و تغذیه روحی مناسب از خانم های جوان.
آشنایی با روحیات خانم های جوان.
هنر زندگی کردن.
عشق و ازدواج.
می خواهید از خصوصیات مرد مورد علاقه تان با خبر شوید؟
با خلق و خوی پسرها آشنا هستید ؟
کتاب « دختران بخوانند » صمیمانه رازهای
ازدواج موفق و مناسب را با شما در میان می گذارد.
کتاب « دختران بخوانند » بر خلاف تمام کتاب ها، اصلا شما را نصیحت نمی کند.
چگونه مرد دلخواهمان را مجذوب خود کنیم.
حتی اگر حوصلۀ کتاب خواندن را از دست داده اید، ناراحت نباشید، شما از خواندن این کتاب به هیج عنوان خسته و بی حوصله نمی شوید.
این کتاب مالامال از داستانهای واقعی و ماجراهایی است که برای دختران امروزی اتفاق افتاده است.
کتاب، در اندازه رُقعی با طراحی جلد بسیار زیبا، سفید با دانه های نقره
ای که تور سپید عروس را تداعی می کند با وزن تقریبی 600 گرم و در 272
صفحه تهیه شده،
دختران بخوانند، جلد اول از دوره هفت جلدی
« آنچه باید همه بدانند » است.
این کتاب در اتفاقی کم نظیر، در مدت کمتر از سه ماه به چاپ دوم رسیده است.
رادیو فرهنگ، برنامۀ مجله فرهنگی، این کتاب را معرفی و با نویسنده آن مصاحبه زنده داشته است.
این کتاب در رادیو پیام به عنوان پُر فروش ترین کتاب هفته معرفی شده و
همچنین در چند نوبت، در برنامه های تخصصی صدا و سیما ( خانواده ) منتخب و
معرفی شده است.
بخش هایی از کتاب « دختران بخوانند »
نویسنده: قدیر عیدی زاده
.....
روز بعد دوباره به دفتر آمد، طبق معمول سر من از کار شلوغ بود، با تلفن
مشغول صحبت بودم که دیدم از کیفش یک شاخه گل خارج کرد، آنرا مقابل من
گذاشت، خسته نباشید گفت و بلافاصله رفت، چند روز اینکار را تکرار کرد و در
ضمن آنروزها هم خیلی خوش پوش و مرتب و خوشآیند به سرکار میآمد.
یکی از روزها که به دفترآمد و می خواست طبق معمول چند روز گذشته،گل را روی
میزم بگذارد و خسته نباشید گویان خارج شود ، با اشاره گفتم بماند تا تلفنم
را تمام کنم، منتظر ماند، تلفنم را که قطع کردم به او گفتم از گل ها خیلی
ممنونم ولی میخواهم بدانم تکرار این کار به چه دلیل است، با لبخندی بسیار
مودبانه سرش را پایین انداخت و گفت مربوط به صحبتی است که با شما دارم،
گفتم، منظورت کدام صحبت است ؟ در همین لحظه دوباره تلفن دفتر به صدا درآمد،
با اشاره ای شیرین و مظلومانه به من گفت، می بینید؟ شما اصلا وقت ندارید
که من بتوانم حرفم را بزنم، این را گفت و رفت.
فردای آنروز گل ُرز بسیار زیبایی را به همراه پاکت کوچکی به روی میزم گذاشت
و با لبخند همیشگی و محترمانه اش به من خسته نباشید گفت و رفت،
خیلی کنجکاو بودم که داخل پاکت چه نامه ای است، تلفنم که تمام شد، پاکت را
باز کردم، با خط بسیار زیبایی خواهش کرده بود، به دلیل اینکه در محل
کار،من وقتی برای صحبت ندارم، در زمان صرف نهار به رستورانی که بالاتر از
محل شرکت هست بروم.
در ابتدا کمی جا خوردم، با فکر اینکه حتما یک بحث کاری است خودم را متقاعد
کردم که این ملاقات اشکالی نخواهد داشت، بخصوص با گلهای زیبا و رفتار
بسیار مودبانه چند روز گذشته او، پاسخ منفی به این دعوت، کار آسانی نبود.
برای زمان صرف نهار، برنامه ریزی کردم تا بتوانم به رستوران محل قرار بروم،
وقتی به رستوران رسیدم، او را دیدم که با لباسی شیک و یک جعبه ی زیبا از
گلهای رُز در آنجا منتظر است، نزدیک رفتم و از دعوتش تشکر کردم، به او گفتم
خب، حالا با خیال راحت می توانی صحبت کنی، ....
...............................................................................
بخش دیگری از کتاب « دختران بخوانند »
نویسنده: قدیر عیدی زاده
تمام تصاویری که از ازدواج ، همسر و زندگی زناشویی در ذهنم پرورانده بودم، ویران شده بود.
کم کم نگرانی و اضطراب به سُراغم میآمد، بعضی شبها کابوس می دیدم ، رفتار
ناصر بکلی تغییری منفی پیدا کرده بود و این بیشتر مرا می ترساند، هنوز
رسما از من خواستگاری نشده بود، ما هنوز مراسم و جشن عروسی برگزار نکرده
بودیم،
و در همان مقطع متاسفانه احساس کردم که دارم مادر می شوم ،
این خبر برای پدر و مادرم بسیار نگران کننده بود، با خوشحالی خبر مادر
شدنم را به ناصر دادم، در کمال ناباوری و بُهت، فریادهای رعدگونه اش تمام
رویاهای باقی مانده ذهنم را نابود کرد، باور کردنی نبود، ناصر به شدت تغییر
شخصیت داده بود، اصلا او را نمیشناختم،
یک روزدر غیاب پدر و مادرم، در اعتراض به مادر شدنم، من را به شدت کتک زد. روز وحشتناکی بود و در حقیقت این .......
بقیه این دو ماجرای واقعی و داستان های دیگر را در کتاب « دختران بخوانند » دنبال کنید.
تاریخ: 1390/12/18
مشاهده :
565 |