شعر او را باید خواند.با صدای بلند زمزمه کردو در سیال ساده ی کلام او
شناور شد.او شاعری بزرگ است که هنوز به اندازه ی شایستگی اش شناخته نشده
است.هر کس به قدر خود از او برداشت می کند ولی ای کاش بسیلری از زنان کشور
ما او را بخوانند و قضاوت کنند.قضاوت در مورد شاعری با آنچه بر جای
گذاشته,و نه بررسی او با حواشی و سخن های دیگر که می باید آن را به اهل فن
سپرد.شاید ما هم روزی در مورد تمامی هنرمندانمان به نقطه ای برسیم که لااقل
در حد و اندازه ی بیگانگان آنان را ارج نهیم.همانطور که یونسکو حدود چهت
سال قبل فروغ و آثارش را شناخت و از زندگی اش اثری ساخت و به همان صورت که
چندین کشور از او برای ساخت فیلم و اثر هنری دعوت به عمل آوردند.فروغ سال
هاست که متعلق جهان است و چه ما او را کنیم چه تکفیر,او خواهد ماند.
پس قدر بدانیم او را.
همیشه همینطور است...
همیشه,این گونه بوده است :
تا آن هنگام که هستند نه هنرشان و نه خودشان را برنمی تابیم.
ولی گذر زمان که تاریخ نام نهادیمش به تکرار نشان داده است که تمامیشان برتر از نتگ نظری ها بوده اند.
آن هنگام که رفتند,ماندندو جاودانه شدند.
همچنان که او "فروغ جاودانه " شد.
در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آیینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آن کسی که می رود این سان
صبور,
سنگین,
سرگردان,
فرمان ایست داد.
چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست,
او هیچ وقت زنده نبوده است.
در کوچه باد می آید
کلاغ های منفرد انزوا
در باغ های پیر کسالت می چرخندژ
و نردبام چه ارتفاع حقیری دارد.
آن ها تمام ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصه ها بردند.
و اکنون دیگر
دیگر چگونه یک نفر به رقص برخواهد خواست
و گیسوان کودکی اش را در آب های جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است
در زیر پا لگد خواهد کرد؟
ای یار,
ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند.
انکار در مسیری در تجسم پرواز بود که یک روز آن پرنده نمایان شد
انگار از خطوط سبز تخیل بودند
آن برگ های تازه که در شهوت نسیم نفس می زدند
انگار آن شعله ی بنفش که در ذهن پاک پنجره ها می سوخت
چیزی به جز تصور معصومی از چراغ نبود......
تاریخ: 1391/02/02
مشاهده :
564 |